انسان و جهان....

من فقط مي خواستم آن طور كه در عمق وجودم هستم زندگي كنم. چرا اين كار انقدر مشكل بود؟!

به نظر مي رسد امروزه انساني را كه به واقع حيات دارد كمتر از هر زمان ديگري درك

 مي كنند ٬اين روزها آدميان را كه هر كدامشان معرف آزمايش و تجربه ي گرانبها و

بي همتاي دستگاه خلقت هستند٬گروه گروه ٬يكجا مي كشند . اگر ما چيزي بيش

از موجودات انساني منحصر به فرد نبوديم ٬اگر مي شد هريك از ما را با يك گلوله

يكباره و براي هميشه به راستي از بين برد ٬آنگاه زندگي مفهوم و هدف خود را از

 دست مي داد. ولي هر انساني بيش از آنچه كه مي نمايد هست٬او همان مركز

خاص و پر مفهوم و برجسته ايست كه پديده هاي جهان را فقط يكبار در مي نوردد٬و

 اين مسيري ست كه بازگشت ندارد. از اينروست كه زندگي هر انساني ٬داستاني

 مهم٬جاودان و مقدس است . از اين روست كه هر انساني ٬مادام كه زندگي مي كند

 و سر به فرمان خواستهاي دستگاه آفرينش مي نهد ٬موجودي شگفت انگيز است و

ارزش بررسي دارد.در هر فردي ٬روح بدل به جسم شده٬در هر انساني مخلوقي در

رنج است٬و در ضمير هركسي نجات دهنده ايي  با ميخ بر صليب كوبيده شده .

امروزه كساني كه بدانند انسان چيست ٬معدودند.بسياري كسان از آنجا كه در اين

بي خبري سر مي كنند آسانتر مي ميرند .زندگي هر انساني جاده يا گذرگاهي

است كه به نهانخانه ي وجودش منتهي مي شود و همه ي تلاش و كوشش او نيز در

 اين مسير انجام مي گيرد . هيچ انساني هرگز به طور كامل خودش نبوده ولي

هركسي سعي مي كند تا خودش باشد! يكي ناشيانه ٬ديگري عاقلانه ٬و بلاخره هر

 كس از بهترين طريقي كه مي تواند . هر انساني نشانه هايي از زمان تولدش با خود

 دارد٬آثاري كه از نخستين لحظه هاي حيات تا آخرين روزهاي عمر باقي مي مانند

٬بعضي ها بدل به انسان نمي شوند و قورباغه و مارمولك و مورچه باقي مي مانند

(اعتقاد بودائيان٬هندوها به تناسخ)برخي از كمر به بالا شبيه انسان و از آنجا به پايين

همانند ماهي مي شوند. هر كسي معرف نوعي قمار است كه آفرينش در مورد

خلقت او انجام داده است. همه ي ما از يك ريشه و مادريم ٬همه ي ما از يك در وارد

 جهان هستي مي شويم . ولي هر يك از ما با آزمايشها و تجربيات عميق مي

كوشيم تا سرنوشت خاص خودمان را شكل دهيم مي توانيم يكديگر را درك كنيم ٬ولي هريك از ما فقط مي تواند خودش را بشناسد.

دوره ی ارزانی...

سلام و درود کوتاه منو بپذیرید

چه کسی می گوید

که گرانی این جاست؟!

دوره ی ارزانی ست ....!

چه شرافت ارزان ٬تن عریان ارزان !

و دروغ از همه ارزان تر.....!

آبرو قیمت یک تکه ی نان

و چه تخفیف بزرگی خوردست

قیمت هر انسان!

دکتر علی شریعتی

تا درودی دیگر بدرود

سلام

تا یک مدت به اینترنت دسترسی ندارم لطفا سعی شود نظرات در رابطه با پست باشد وگرنه مجبوریم در وبلاگ را تخته کنیم و به فیس بووک برویم!!!

كودكی ،دختركی موقع خواب
سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید
زندگی چیست؟
پدرش از سر بی صبری گفت:
زندگی یعنی عشق
دخترك با سر پر شوری گفت:
عشق را معنی كن
پدرش داد جواب: بوسه گرم تو بر گونه من
دخترك خنده بر آورد زشوق
گونه های پدرش را بوسید
زان سپس گفت 
پدر... عشق اگر بوسه بود،بوسه هایم همه تقدیم تو باد

تا درودی دیگر بدرود




کفر

طبیعت گیلان

شب است ماه می رقصد ٬ستاره نقره می پاشد

                                                      شقایق بوسه می خواهد ز لبهای هوش آمیز زنبقها

نه دست گرم بی خوابی ز دستم پنجه می ساید

نه بادی در کویر خشک قلبم را می پوید             

                            خدایا خالقا بس کن تو ظلمت را

خداوندا تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی   

                                تو می گفتی که نامردان بهشت را نمی بینند

من اما دیده ام نامرد مردانی که از خون و پی مردان عالم کاخ می سازند

                                                         بیا بنگر بهشت و کاخ نامردان دوران را

تو می گفتی اگر انسان دچار دیو شهوت شد

     اگر اهریمن شهوت بر او حکم فرما شد

من او را بر صلیب خشم خود مصلوب خواهم کرد

                                            من اما دیده ام چشمان شهوت بار فرزندی که بر اندام عریان مادر دزدانه

                                                                                 می لغزید

تفو بر خشم و بر قولت

اگر مردانگی این ست به نامردی نامردان قسم نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم

خدا لفظی ست بی معنا

خدا موجی ست بی دریا

خدای من شراب کهنه ی خون رنگ می باشد

خدای من حشیش و چرت و بنگ و یاک می باشد ....

دوستان بابت این شعر منو ببخشید   ولی گاهی در بعضی سختی ها و مشاهده ی بعضی ظلم ها آدم نا خودآگاه کفر میگه خداوند مارو ببخشه.

چنین گفت هرمان

و آرزوی من این ست.....

همان طوری که می دانید آرزو داشتم تا بشریت امروزی را در برابر زندگی عظیم و عمیق طبیعت قرار دهم و از این طریق موجب دوستی بین این دو گردم . می خواستم به انسان ها بیاموزم تا به نبض زمین گوش فرا دهند و در زندگی جهانی شرکت جویند و در هیاهوی این زندگی کوچک فراموش نکنند که ما مثل خدایان خالق خود نیستیم بلکه بچه هایی هستیم متعلق به زمین و کل هستی. من می خواستم به یادشان آورم که مانند آواز شعرا و همچون رویاهایمان در شبها ،رودها ،ابرهای شناور و طوفان های غرنده سمبل و بر افرازنده آرزوهای ما هستند که بالهایشان بین آسمان و زمین گسترده است و خاطرنشان کنم که هدف نهاییشان اعلام حقانیت مطلق حقوق همه اشیاء و پدیده ها ی موجود چه در زندگی و چه در ابدیت است و بدین شکل هر موجودی در عمق وجودش به این حق متقاعد گردد. و بتواند بدون ترس در آغوش ابدیت در خسبد. اما تمام آن چیزهای بد و ناسالم و فاسد را که ما با خود حمل می کنیم ناقص چنین اندیشه ای ست و به مرگ اعتقاد دارند.

من همچنین مشتاقم تا به انسان ها بیاموزم که درجست و جوی چشمه های لذت و رودهای زندگی از طریق عشقی برادرانه به طبیعت ،باشند . می خواهم هنر دیدن، راه رفتن ،لذت بردن و چشیدن شادی های روزانه را به آنها موعظه کنم. می خواهم برای کوهها ،دریاها و جزایر سرسبز ممکن سازم تا پیامشان را از طریق زبان پر قدرت و محسور کننده شان انتقال دهند. و این زندگی را که دارای اشکال بینهایت مختلف است و شکوفه های همه روزه آن تا مجاور خانه و شهر شما را به زیر عطر خویش کشیده است در دیده بنمایم.من می خواهم آدم ها را متوجه سازم که این شرم آورست که ما در مورد جنگهای خارجی ،مد،شایعات بی اساس بیشتر بدانیم تا بهاری که نیروی حیات بخشش را به خارج شهرمان می گسترد،به رودهایی که از زیر پلهایمان می گذرد ،به جنگلها و چمنزارهای  محبوبی که قطارهایمان از میانشان عبور می کنند . مشتاقم تا به دیگران از رشته های طلایی لذت بخش و فراموش نشدنی که بر من این آدم تنها و سودائی ،تابیده است بگویم و اضافه کنم شما که شاید خوشحالتر وشادتر از من هستید به یقین به کشفیاتی با لذتهای عمیقتر ی از این جهان فائق خواهید آمد. بالاتر از همه من می خواهم سر عشق فرخنده ایی را در قلب شما بکارم . من امیدوارم که به شما بیاموزم که نسبت به هر موجود زنده ایی برادری واقعی باشید و آنچنان مهربان که نیازی به ترس ازمرگ  یا رنج نداشته باشید و هنگامی که آنها همچون برادر یا خواهری موقر آمدند ،به آنها خوش آمد بگویید.

طبیعت گلستان

شهر من , من به تو می اندیشم.....

سلام.

قبل نوشت ۱. داشتم از خوابگاه میومدم بیرون که یه گربه ی ناز پرید جلوم . کیف کردم گربه ها هم پی بردن که من عاشقشونم. تو محوطه خوابگاه ما پر از گربه ست که اکثرشون سیاه یکدست هستن.یه چیز دیگه از دور میومدم که یه اطلاعاتی رو دیدم که وقتی منو دید دستشو برد تو کتش یک لحظه قلبم وایساد گفتم الان می خواد ترورم کنه نیست من شخصیت مهمیم!!

قبل نوشت ۲. دوستان نگران نباشید امروز صبح گوشیم زنگ خورد . که برادرم بودآهنگ زنگمو که اوپرای مسه رو فراموش کرده بودم وقتی داشت زنگ می خورد با خودم می گفتم این آهنگ چقدر شبیه زنگ گوشی منه !!!! وقتی جواب دادم داداشم گفت پس چرا گوشی رو بر نمیداری! بعدشم شروع کرد به حرف زدن ما هم طبق معمول فقط شنونده بودیم فقط یه خبر بهش دادم که دستگیرشدگان تظاهرات روز عاشورا رو احتمالش هست اعدام کنن اونم گفت میدونستم! 

قبل نوشت۳. امروز برای مشاوره انتخاب واحد ترم بعد رفتم پیش مسول آموزش گروه که ایشون تا تونستن متلک بار ما کردن... چون بنده سر قضیه انتخابات با ایشون زیاد بحث می کردم آخه تو گروه ما همه ی اساتید طرفدار جنبش آزادی خواه سبز هستن فقط ایشونه که ....  

قبل نوشته۴.دستگیره ی در اتاق م اکه به قول یکی از بچه های اتاق که مشاوره می خونه تحت تاثیر هوش هیجانی ساکنان قرار گرفته و حسابی باهاش کشتی گرفتن کنده شده .... حالا نمی تونیم درو ببندیم چون اگه ببندیم دیگه باز نمیشه...!!!

قبل نوشته۵ همون طور که گفتم پستهای سیاسی اجتماعیمو میزارم واسه وقتی که برو بچ امتحاناشون تموم بشه اونوقته که... این پست رو اول اختصاص داده بودم به معرفی شهرهام (تهران.اصفهان.یزد)ولی متاسفانه هیچ کدوم از عکسها باز نمی شد پس مجبورشدم تغییرش بدم این شعر از سهراب تقدیم به شما.... به خاطر اعدام احتمالی خواهر و برادرانم بسیار غمگینم

نوری به زمین فرود آمد :

دو جا پا بر شن های بیابان دیدم

از کجا آمده بود ؟

به کجا می رفت ؟

تنها دو جا پا دیده می شد.

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.

ناگهان جا پا ها به راه افتادند.

روشنی همراهشان می خزید. جا پا ها گم شدند خود را از روبرو تماشا کردم :گودالی از مرگ پر شده بود

و من در مرده ی خود به راه افتادم. صدای پایم را از راه دوری می شنیدم ٬شاید از بیابانی می گذشتم .

انتظاری گم شده با من بود . ناگهان نوری در مرده ام فرو آمد

و من در اضطرابی زنده شدم:

دو جا پا هستیم را پر کرد . از کجا آمده بود؟

به کجا می رفت ؟ تنها دو جاپا دیده می شد.

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.

 

 

امروز...

امروز ذهنم پر است از یک مادیان و کره اش

فردا برایتان شعری عاشقانه خواهم نوشت......

     کودکی در زیر باران

عاشق اینم که ساعتها  زیر باران بایستم به تنهایی....

 

پی نوشت۱. اگه کسی تو دنیا پیدا بشه که با من صادق باشه حاضرم تمام زندگی و هستی و نیستیم رو بهش بدم . ولی افسوس....

پی نوشت۲. چندتا کتاب جدید از هرمان هسه که نخوندمشون از کتابخونه دانشگاه گرفتم میدونید که خوندنشون برام از همه چیز واجب تره  پس شبانه روز مشغولم....

پی نوشت ۳. انسان ها موجودات عجیبی هستن من که از دیدن بعضی شخصیتها شگفت زده میشم

پی نوشت۴. روزهاست که گوشیم زنگ نخورده.... چه بهتر!

پی نوشت۵.می خواستم یه مطلب سیاسی بزارم ولی منصرف شدم....

پی نوشت۶. چون خیلی ها فکر می کردن بنده پسر هستم تصویر کنار وبلاگ رو عوض کردم!

پی نوشت ۷.نظرخواهی برای این پست غیرفعال می باشد لطفا به پست قبلی مراجعه کنید .

 

باز هم شیطان....

قبل نوشت۱.سلام دوستان عزیزم. من امروز خیلی خوشحالم می دونید چرا چون قطعی شد که اسفند ماه عازم مکه هستم خدای خوبم ازت متشکرم.

قبل نوشت۲. امتحان ها رو خوب دادم البته هنوز نتایجش نیومده تا ببینیم نظر اساتید چیه.  آخرین امتحانم  شنبه ست التماس دعااز شما خوبان.

قبل نوشت ۳. دوست خوبم یکی مثل خودم که مدتیه وبلاگشو حذف کرده ولی هنوز لطف داره و به ما سرکی میزنه گفته که فردا میره بندر عباس امیدوارم بهش خوش بگذره و سو غاتی ما فراموش نشه

تا آنجا گفتیم که آرزوی شیطان این است که تو را خرد و مچاله کند و در جیبش بگذارد و برود ....

اما وای که بستن درها و و گرفتن روزن ها کافی نیست . زیرا او زیرکی کهنسال است. هزار اسم دارد و هزاران نقاب ،هر اسمی را که بخواهد قرض می گیرد و هر قیافه ای را به عاریت . شیطان  دشوار می شود و دشوارتر
 آن وقت که در می زند و لبخند ،آن وقت که به زور نمی آید. آراسته و موجه می آید . با لباس دوست ،با نقاب
عشق دست هایش از شعبده است و چشم هایش از جادو.... به رنگ تو در می آید و آن می کند که تو خواهی زشت را زیبا و بدت را خوب جلوه می دهد . تحسینت می کند و تعریفت و تو آرام آرام غرور را مزه مزه می کنی!و این  آغاز فرو پاشی ست. پرده را کنار می زنم هنوز آنجا ایستاده . طناب های وسوسه در دستش است .....

خدایا ،خدایا،خدایا شمشیری از عشق می خواهم و جوشنی از ایمان . می خواهم به جنگش بروم که من کارزار رااز پرهیز بیشتر دوست دارم . تنها تو ، تنها تو یاریم کن .در روز مصاف و در آوردگاه دل،هیچ کس وسوسه اش نکرد ،هیچ کس فریبش نداد . او خود سیب را از شاخه چید و گاز زد و نیم خورده دور انداخت . او خودش از بهشت بیرون رفت و وقتی به پشت دروازه بهشت رسید ایستاد،انگار می خواست چیزی بگوید . چیزی اما نگفت . خدا دستش را گرفت و مشتی اختیار به داد و گفت : برو زیرا که اشتباه کردی ،اما اینجا خانه ی توست هر وقت که برگردی و فراموش نکن از اشتباه به آمرزش راهی هست. او رفت و شیطان مبهوت نگاهش می کرد. شیطان کوچکتر از آن بود که او را به کاری وادار کند . شیطان موجود بیچاره ای بود که در سینه اش جز مشتی گناه چیزی نداشت . او رفت ...اما نه مثل شیطان مغرورانه تا گناه کند او رفت تا کودکانه اشتباه کند..... او به زمین آمد و اشتباه کرد . بارها و بارها اشتباه کرد . مثل فرشته ی بازیگوشی که گاهی دری را بی اجازه باز می کند . یا دستش به چیزی می خورد و آن را می اندازد . فرشته ای سر به هوا که گاه سر می خورد .می افتد و دست و بالش می شکند . اشتباه های کوچک او مثل لباسی نامناسبی بود که گاهی کسی به تن می کند . اما ما همیشه تنها لباسش را دیدیم و هر گز قلبش را ندیدیم که زیر پیراهنش بود .اما ما از هر اشتباه او سنگی ساختیم و به سمتش پرت کردیم . سنگهای ما روحش را خط خطی کرد.و ما نفهمیدیم .اما یک روز بدون آن که چیزی بگوید . لباسهای نامناسبش را از تن در آورد و اشتباه های کوچکش را دور انداخت و ما دیدیم که او دو بال کوچک نارنجی هم دارد.دو بال کوچک که سالها از ما پنهان کرده بود و پر زد مثل پرنده ایی که به آشیانه اش بر می گردد.

او به بهشت برگشت و حالا هر صبح وقتی خورشید طلوع می کند . صدایش را می شنویم زیرا او قناری کوچکی ست که روی انگشت خدا آواز می خواند.

بر سر دو راهیه سنت و مدرنیته....

چیزی مسخره

در دوستی ماست

           خواهی که از من

            جامه کریستین دیور بر تن کنم 

و خود را به عطر شاهزاده موناکو

                        عطرآگین سازم

   و دایره المعارف بریتانیکا   

           را

                     حفظ کنم

و به موسیقی یوهان برامز

                       گوش فرا دهم

  به شرط اینکه

            همانند مادربزرگم بیندیشم!!!...

از من می خواهی که پژوهشگری چون

                مادام کوری باشم،

                چون مادونا

و رقاصه ای دیوانه در شب سال نو

               چونان لوکریس بورگیا

      هم بدین شرط

که حجابم را هم چون عمه ام حفظ کنم

     و زنی عارف باشم چون رابعه عدویه....؟!

                  اما فراموش کردی که به من بگویی

                                               چگونه......

                                                                                          غاده السمان

                        

انالله وانا علیه راجعون

بدین وسیله نهایت تاثر و تاسفمان را از رجعت جان سوز و جان گداز

 عالم بزرگ ٬آزاد مرد آزاد اندیش و حامی حقوق ملت مجاهد کبیر

حضرت آیت الله العظمی منتظری که نان را به دیانت نفروخت را به

 تمامی آزادمردان و مسلمانان واقعی علی الخصوص به بیت آن

حضرت و عالمان دین و مقلدین آن بزرگوار صمیمانه تسلیت عرض

نموده و بدخواهان بدانند که نام و مسلک ایشان همیشه زنده است

 و نام و یاد افراد چون ایشان هیچ گاه از ذهن آزادگان پاک نخواهد

شد.

جمعی از مقلدین و دانشجویان دانشگاه اصفهان 

جملات افلاطونی....!

سلام. کم کم داریم به ایام امتحانات نزدیک میشیم ما هم مثل بقیه دوستان باید بشینیم سر درس و مشق و حساب و هندسه.... این آخرین پسته تا بعد از امتحانات یعنی حوالی ۲۰دی یا شاید هم بعدتر...البته گاهی به نت سر میزنم تا وبلاگ عزیزانم و ببینم ولی .... پیشاپیش شب یلدا٬ میلاد حضرت مسیح  ٬سال نو میلادی رو تبریک میگم و البته ایام تاسوعا و عاشورا رو بر همه ی مسلمانان تسلیت عرض می کنم. خب بریم سر اصل مطلب.

  • ما همیشه صداهای بلند رو می شنویم٬پررنگ ها رو می بینیم٬سخت ها رو می خواهیم٬ولی غافل از اینکه خوب ها آسان می آیند٬بی رنگ می مانند و بی صدا می روند.
  • هرگاه بنده ای مرا بخواند آنچنان به سخن او گوش می سپارم که گویی بنده ای جز او ندارم ولی شگفتا که بنده ام همه را چنان می خواند که گویی همه خدای اویند جز من.
  • هرکسی درس مخصوص به خود را می گیرد.ما می توانیم به سه طریق واکنش نشان دهیم:زندگی من مجموعه ای از درسهایی است که به آن نیاز دارم ٬درسهایی با نظم و ترتیب تمام در زندگی ام روی می دهد٬(این سالمترین برخورد است و حداکثر آرامش ذهن را تامین می کند). زندگی یک مسابقه بخت آزمایی است اما من از هر اتفاقی که در زندگی روی می دهد نهایت استفاده را می برم(این دومین انتخاب خوب است و کیفیت متوسطی را به زندگی می بخشد)چرا همیشه همه ی بلا ها سر من می آید؟(این طرز برخورد نهایت ناکامی و بدبختی را تضمین می کند).ما در زندگی مرتبا با درسهای تازه ای روبرو می شویم و تا زمانی که درسی را یاد نگیریم مجبور به گذراندن دوباره آن هستیم.آندرو میتوز
  • کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد ؟ آنچه که امروز شماراست٬یک روز به دیگری سپرده  شود. پس امروز به دست خویش عطا کنید ٬باشد که شهد گوارای سخاوت ٬نصیب شما گردد نه مرده ریگی وارثانتان.جبران خلیل جبران
  • ایمان و باور ما در ابتدای هر مسولیت دشواری تنها عاملی است که موفقیت نهایی مان را تضمین می کند.وقتی انتظار بهترین پیشامد را دارید نیروی مغناطیسی از مغزتان خارج می شودکه بهترین ها را جذب می کند . اگر انتظار بدترین ها را داشته باشید از مغز قدرت دافعه ای رها می کنید که سبب می شود بهترین ها از شما بگریزد حیرت انگیز است.ویلیام جیمز
  • از مردمانی که خدایشان در آسمانهاست بترس.
  • اگر کسی  در این پرسشها خوب بنگرد خواهد دید همه ی آنها دارای روان و نیرو هستند . یک آوای زیبا می تواند شما را از خود بی خود کند . رنگی ویژه می تواند شما را آرام و یا به خشم در آورد و یا پدیده های بی جانی همچون نامه و جامه و....به صد زبان با شما گفت و گو می کنند٬همه آنها در حال سرودن آواز خوش دمادم زندگی اند.ارد بزرگ
  • باری زرتشت در مردم نگریست و حیران بود . سپس چنین گفت:انسان بندی ست بسته میان حیوان و ابر انسان.بندی بر فراز مغاکی٬فرارفتنی ست پر خطر ٬در راه بودنی پر خطر٬واپس نگریستنی پرخطر٬لرزیدن و درنگی پر خطر.
  • اگر به عمق اعتقادات نفوذ کنیم ٬در خواهیم یافت که تمام ارزش ها بی پایه و و عقل ناتوان است .هر اعتقاد به صحت و درستی هر چیز ضرورتا نادرست است. چون جهان حقیقی وجود ندارد ٬والاترین ارزش ها خودشان را نابود می کنند و هدفی در کار نیست٬چرا که هیچ وقت پاسخی نمی یابند. نیچه
  • وارونگی آدمیان و جانوران در پویایی اندیشه و دانش است٬ولی آدمی هر دم می تواند به رفتار و خوی بسیار بربرگونه دست یابد و دست به هر بزهی بزند که پلیدترین جانوران هم در بایسته ترین هنگامه از انجام آن می پرهیزند. ارد بزرگ
  • خداوند به فرشتگان عقل داد بدون شهوت٬حیوانات را شهوت داد ٬بدون عقل و انسان را شهوت داد با عقل ٬هر انسانی که عقلش به شهوتش غلبه کند از فرشتگان بهتر است و هر انسانی که شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حیوان است.

درود و صد بدرود و التماس دعا از شما خوبان....

 

 

     

 

 

 

 

 

سال 2012.....

 

آيا مي دانيد تا به حال بالغ بر 90 درصد پيش بيني هاي

 نستراداموس درست از آب در آمده؟

ايا ميدانيد انقلاب اسلامي ايران يكي از پيشگويهاي

 نستر داموس بوده است؟؟

مي دانيد جنگ جهاني دوم توسط نستر داموس پيش بيني شده بود ؟!!

آيا مي دانيد نستر داموس نزديك به 500 سال پيش

جنگ بين ايران و عراق را پيش بيني كرده بود ؟!!!

آيا مي دانيد حادثه 11 سپتامبر نيز از پيشگوييهاي داموس است؟

 

آيا مي دانيد نستر داموس پيش بيني جنگ جهاني سوم را كرده است ؟؟

مي دانيد نستر داموس  سال 2012 را پايان  دنيا مي داند ؟؟!!

آيا 2012 پايان دنياست .

 

بيشتر پيشگويي هاي نسترا داموس تا كنون درست درآمده

آيا آخرين پيشگويي او در مورد پايان دنيا نيز درست خواهد بود ؟

 

عجيب ترين پيش گويي دنيا!!

رهبري رستاحيز جهاني بي شك از ايران خواهد بود

پيش از ظهور منجي در ايران حكومت اسلامي برقرار شده است

 و از اين كشور انقلابي جهاني تدوين و تدارك ديده مي شود

 و همان گونه كه نستراداموس نيز به طور صريح پيشگويي كرده

 بوده رهبري رستاخيز جهاني بي شك از ايران خواهد بود:
 

شب هنگام در آسمان تيره

مشعلي رو به خاموشي ديده خواهد شد

در مركز شهر رن، جنگ و خشكسالي روي خواهد داد

كمك متحدين اروپائي خيلي دير خواهد رسيد

پرشيا (ايران) يورش خواهد آورد

و ماگدونيا را به محاصره خود در خواهد آورد.

ايران و جنگ جهاني سوم

او را يكي از دو قطب جنگ جهاني سوم

 معرفي مي كند كه در آن زمان منجي ظهور خواهد كرد:

 

رهبر پاريس

اسپانياي بزرگ را، اشغال خواهد كرد

كشتي هاي بزرگ جنگي

در برابر محمدي ها

كه از پارتيا(ايران) و مديا (سرزمين شام) برخاسته اند خواهند ايستاد


آن ابر مرد، سيكلاد(اروپا) را فتح خواهد كرد

و آنگاه انتظاري بس طولاني

در بنادر يونان و تركيه حكم فرما خواهد شد.

 

حمله ايران به اسرائيل

 

در ميدان هاي نبرد در ماد(ايران) و عربستان و ارمنستان

دو سپاه بزرگ سه بار گرد هم مي آيند

و در نزديكي سواحل روز ارس

خانواده سليمان بزرگ از هم پاشيده مي شود.

نوستراداموس ايران را از جمله عوامل دخيل در بروز

 و وقوع جنگ جهاني سوم به شما مي آورد.

شب در آسمان

مشعلي رو به خاموشي

ديده خواهد شد

در مركز رن

جنگ و خشكسالي روي خواهد داد

كمك خيلي دير مي رسد

پرشيا (ايران) حمله خواهد كرد

و ماگدونيا را به محاصره در خواهد آورد

مشعلي رو به خاموشي ديده خواهد شد

در مركز شهر رن، جنگ و خشكسالي روي خواهد داد

كمك متحدين اروپائي خيلي دير خواهد رسيد

پرشيا (ايران) يورش خواهد آورد

و ماگدونيا را به محاصره خود در خواهد آورد.

شما نظر بدین

نصیحت...


مادری شب عروسی دخترش را طلبید و ده سفارش به او نمود . و او گفت دخترم بدان که
از زندگی که به آن خو گرفته ای جدا می شوی و به خانه ای می روی که با آن بیگانه
هستی و با رفیقی همنشین می شوی که با او انس نداشته ای این ده دستور را از من بشنو
و به آن عمل کن تا خوشبخت شوی:


۱. با قناعت زندگی نیکی با همسرت تشکیل بده .


۲.در شنیدن سخن همسر و اطاعت از او کوشا باش.


۳. با چشمی پر مهر و متواضعانه به شوهرت نگاه کن.


۴.نظافت و خودآرایی را فراموش نکن.


۵ .اموال شوهرت را حفظ کن و بدان که حفظ اموال با اندازه صرف کردن و حفظ اعتدال
میسر می شود.


۶ .احترام بستگان شوهرت را نگه دار و بدان که  این کار  را می توانی
با سرپنجه تدبیر و هوشیاری انجام دهی.


۷. غذای شوهرت را به موقع فراهم کن و در کیفیت خوب چرا که گرسنگی از عوامل بروز
ناملایمات وخشم است.


۸.هنگام استراحت شوهرت سکوت و آرامش را رعایت کن زیرا آشفته نمودن در خواب مایه
خشم است.


۹.راز های او را برای کسی فاش مکن زیرا در صورت افشای راز از
نیرنگ او در امان نخواهی بود.

۱۰.از او اطاعت کن زیرا سرکشی از از
خواسته مشروع او انباشته شدن کینه را به همراه
دارد.

آنگاه مادر به وی گفت:دخترم اگر این سفارش های مرا انجام دهی به طور قطع عواطف شوهرت را به سوی خود جلب کرده و زمینه های موفقیت و حلاوت وشیرینی زندگی را با همسرت پدید می آوری.

مبادا برای فراهم آوردن لذت کسانی که طعم تربیت الهی را نچشیده اند خود را به گرداب روابط نامشروع در اندازید . سخت مواظب باشید

کیا می خوان برن خواستگاری؟

اغلب دختران و پسران در جامعه‌ي امروزي، موفق شده‌اند که به اعتمادبه‌نفس و اتکا به خويش دست‌يابند، در مجامع عمومي حضور يابند، تحصيل کنند، و در ارتباط با جنس مخالف در محيط‌هاي شغلي، فرهنگي، خريد، سفر و... انفعالي عمل ننمايند. اما همين دختران و پسران جوان که در محيط‌هاي اجتماعي اين‌چنين توانا عمل مي‌کنند، هنگامي‌که پاي خواستگاری و ازدواج و صحبت آن به ميان مي‌آيد، در استرس و فشار قرارگرفته و تنش حاصل از اين امر مهم، بر اعصاب و فيزيولوژي و روان آنان تأثيرهاي منفي به‌جاي مي‌گذارد تا جايي که خيلي از گفتني‌ها، ناگفته باقي‌مي‌ماند و خيلي از بررسي‌ها انجام نمي‌شود و درنتيجه اگر ازدواج سرنگيرد، تجربه و اندوخته‌ي مثبتي از اين گذران وقت، حاصل نمي‌گردد و اگر هم خداي ناکرده، سرانجام آن به زندگي مشترک منتهي شد که واي بر هر زوجي که عدم شفاف‌سازي‌هاي لازم، آنان را در برابر عمل انجام‌شده‌اي قراردهد که اين خود، شروع داستان غم‌انگيزي است و سرآغاز مشکل‌هاي شديد روحي و لطمه‌هاي عاطفي يک نسل را پايه‌ريزي مي‌نهد.

اولين نمايي که يک فرد از خود مي‌دهد، تصويري است که او از خود دارد، ببينيد آيا اين تصوير را مي‌پسنديد؟

به‌صورت کلي از خود، گذشته و حال خويش صحبت کنيد و از همسر احتمالي خود نيز تقاضا کنيد که به‌طور متقابل از خود بگويد. (به جزئيات نپردازيد) آيا ميان گذشته و حال او تغييري مثبت مشاهده مي‌کنيد و آيا اين تصوير با آن‌چه شما از او در ذهن داريد و از همسر آينده‌تان انتظار داريد، مطابقت دارد؟

 از او سؤال کنيد که هدفش از ازدواج چيست؟

ازدواج، يک تعامل چندجانبه است و هدف فردي را جوابگو نيست. اگر مرد يا زني فقط براي فرار از تنهايي، امرار معاش و يا نياز جنسي و... به ازدواج تن دهد، در راه پرخطري گام نهاده است. او به‌طور دقيق بايد بداند که همسرش، دوست او نيست و فراتر از يک دوست و يا يک حمايت‌کننده‌ي مالي در زندگي‌اش ارزش دارد.

مسؤوليت‌پذيري او را بسنجيد:

مي‌توانيد با سؤال‌هايي در ارتباط با خانواده و يا دوستان و همکارانش و اين‌که در چه مواقعي با آنان بيش‌تر ارتباط دارد (شادي يا غم) آگاه شويد که او نسبت به کساني که دوست‌شان دارد تا چه حد احساس مسؤوليت مي‌کند و در مواقع اضطراري، اولويت‌ها را براي خود درنظر مي‌گيرد يا عزيزانش؟ اين سؤال را از خود نيز بپرسيد.

پنجره‌ي نگاه او را نسبت به جامعه و اطرافيانش ارزيابي نماييد. آناني که از سرنوشت گله دارند، درحقيقت از خود گله‌مندند و نمي‌توانند نسبت به اطرافيان خويش، خوش‌بين باشند.

اعتماد او را به جامعه و اطرافيانش بررسي کنيد:

شک، بدبيني و بي‌اعتمادي، پايه‌هاي لرزاني را در زندگي زناشويي بنيان مي‌نهند. ديدگاه خوش‌بين و اميدوارانه به آينده، زيربنايي براي تلاش مداوم است.

هماهنگي‌‌هاي سليقه‌اي همديگر را مقايسه کنيد:

زندگي مشترک، نياز به همکاري، هم‌فکري و همدلي دارد که در صورت درک متقابل، امکان‌پذير مي‌باشد. براي اين هم‌آوايي، بهتر است که به‌صورت نسبي، سليقه‌هايتان در يک راستا باشد. پس سليقه‌هاي خود را بازگو و نظرهاي او را جويا شويد.

درباره‌ي کساني که براي شما و او مهم‌اند، با يکديگر صحبت کنيد:

اگر در آغاز زندگي مشترک، اهميتي را که براي خانواده و دوستان خود به نسبت اولويت قائليد مطرح کنيد، در طول زندگي از روابط صميمانه‌ي او با گروهي از افراد نخواهيد رنجيد. حد و حدود اين اهميت را سؤال کنيد و درباره‌ي خود نيز اولويت‌هاي‌تان را مطرح کنيد.

خواستگاري

از وضعيت اقتصادي همسر احتمالي‌تان آگاه شويد:

از مهم‌ترين موارد مشکل‌زا در روابط زوج‌ها، عدم شناخت کافي از وضعيت مالي يکديگر مي‌باشد. مهم اين است که از هم‌اکنون بدانيد که در آينده، خود را بايد در چه سطح اقتصادي قراردهيد تا قصری خیالی براي خود تصور نکنيد. در رابطه با اين گزينه، به‌گونه‌اي شفاف گفت‌وگو کنيد. مهم اين است که وضعيت مالي همسر شما اکنون در چه سطحي است نه در آينده.

 نظر او را در ارتباط با تشريک مساعي جويا شويد:

اگر کسي که با او ازدواج مي‌کنيد، ديدگاهي افقي به شما داشته باشد و از بالا به شما نگاه نکند، از شما در کارهايش مشورت خواهد گرفت و شما در شادي‌ها و مشکل‌هاي يکديگر سهيم مي‌شويد و نسبت به نظرهاي همديگر جبهه‌گيري نمي‌کنيد.

 حريم‌شناسي و احترام را در رفتار او جست‌وجو نماييد:

احترام زوج‌ها در زندگي براي يکديگر و عدم حرمت‌شکني، مانع کدورت‌هاي کوچک خواهد شد. آجرهاي بي‌احترامي را اگر به سمت يکديگر نشانه‌‌ بگيريد، پس از مدتي خانه‌اي وسيع از کينه و دلسردي ساخته خواهد شد. بايد پذيرفت که هر انساني، منحصربه‌فرد است و حريم خود را دارد. از او دامنه‌ي اعتدال حرمت را براي همسرش سؤال کنيد و خود نيز در اين مورد نظر دهيد.

نظر او را در مورد پيشرفت و رشد در طول زندگي سؤال کنيد:

همسران مي‌بايستي بستر نرم و مناسبي براي رشد و پيشرفت روزافزون يکديگر باشند تا به موازات يکديگر تعالي يابند و راکد نمانند. گاه لازم است که يکي از زوج‌ها به ادامه‌ي تحصيل، يادگيري هنر و يا زندگي در شهري دورافتاده بپردازد، همراهي در اين مواقع، ضروري است.

خواسته‌هاي موردنظر خود را بدون شرم، بازگو کنيد:

اگر ازدواج در اين مقطع سرنگيرد، بهتر از اين است که در مرحله‌هاي بعدي، وقتي هزينه‌هاي عاطفي و اقتصادي بسياري براي آن انجام شد، به‌هم بخورد. ملاک‌ها، ارزش‌ها، خواسته‌ها، توقع‌ها و تفکرهاي خود را بدون شرم بيان کنيد تا تصميم شما از روي منطق باشد و زندگي‌تان را با کسي سهيم شويد که بر شما بيفزايد نه اين‌که از داشته‌هاي‌تان بکاهد.

 گاهنامه ی کانون پیوندهای آسمانی

محرم ما

سلام بر دوستان عزیزم

قبل شروع :امروز صبح زود حوالی ساعت ۸داشتم در حال خواب و بیداری در سرمای وحشتناک این شهر به سمت دانشکده دور افتاده خودمون می رفتم و کاملا در حال و هوای خودم بودم که یک دفعه یک سگ سیاه بزرگ جلوم ظاهر شد  ما هم مثل جن زده ها شروع کردیم به دویدن حالا بدو کی بدو....خلاصه حسابی خواب از سرمون پرید. این دانشگاه مملو از سگهای جور واجور و رنگی و پاکوتاه وپا بلنده. خداوند به ما صبر عطا کنه.

خب بریم سر اصل مطلب.همون طور که کم کم بوش میاد داریم به ایام محرم وصفر و عزاداری ها نزدیک میشیم. و شهرهای کشور عزیزمون رنگ وروی عزاداری و مشکی پوشی به خودش می گیره. در مورد محرم دو تا مساله برای من وجود داره که امیدوارم با خوندن مسائل مطرح شده به خصوص مساله دوم مهر بی دینی و زندیق بودن به پیشانی بنده نخوره بلکه با دیدی نو بهش نگاه کنید.

۱. در دور وزمانه جدید و ماشین تبار مردم ما فرصت کمتری رو برای باهم بودن و سرگرمی های دسته جمعی دارن. و همیشه منتظر بهانه ایی هستند تا این کمبود ها رو جبران کنند و رونق و تغییری در زندگیشون به وجود بیارن . همین طور می بینیم که اکثر مردم برای این روزها لحظه شماری می کنن . حداقل به عنوان یک نمونه کوچیک در خوابگاه خودمون بچه ها دور هم جمع می شن از مراسم هایی که تو شهرشون برگزار میشه میگن و خلاصه حسابی ذوق دارن.... خب در اینجا این سوال مطرح میشه که آیا امام حسین برای سرگرم کردن مردمان هزار سال بعد از خودش قیام کرد؟ اکثر ما هدف اصلی قیام امام حسین ع را از یاد بردیم. نمیدونیم که اون امام عزیز برای چی برای کی و به چه مقصودی قیام کرد. !!

شهر ما هم مثل همه ی شهرهای دیگه کشورمون ایام محرم حال و هوای دیگه ایی داره شب حوالی ساعت ۶:۳۰-۷ دختر پسرها با زیبا ترین آرایششون و شیکترین و بدترین پوششون (در مورد دختر خانوم ها)به خیابون میان و به بهانه ی عزاداری تا نیمه های شب همچنان در خیابون ها هستند...جدیدا هم آهنگ های عزاداری سبک جدیدی مد شده که جوون های به اصطلاح متجدد با صدای بلندتو ماشین میزارند و در خیابون ها با رژه جلب توجه می کنند . دقت کنید این طبیعت جوون هاست که دنبال وسیله ایی برای جلب توجه اند ولی٬

 کجا؟ به چه نامی؟ و برای چه هدفی؟  بازار مداحی و پول چاپی هم که در این دوران الا ماشاء الله داغ داغه. فقط کافیه مجلس گرم کن خوبی باشی و هر مصیبتی که دلت می خواد از هرجایی در بیاری و مردم و به یاد بدهکاریاشون بندازی .... این از مساله اول.

و اما مساله دوم که حساس تر و قابل تامل تره: ببینید یکی از دلایلی که کشور عزیزمون روند رشد و پیشرفتش نسبت به دیگر کشورها کنده اینه که مردم عزیز ما بیشتر وقت و زمانشون رو در تاریخ سیر می کنند . ما دو ماه از سال  سیاه می پوشیم ٬به اصطلاح خودمون عزادار میشیم تمام زندگیمون رنگ و روی سیاه و به خودش میگیره٬چقدر هزینه می کنیم و به دید روانشناسانه کلی انرژی منفی به خودمون و دیگران منتقل میکنیم که اثراتش سالیان سال به جا میمونه برای چی؟ برای یک واقعه ایی که هزار سال پیش اتفاق افتاده که هیچ سند درستی هم برای صحت و درستی دقیق اون وجود نداره و هر کسی به سلیقه ی خودش داستانی سر هم کرده و به وسیله مردم ساده لوح نسل به نسل منتقل و به واقعیت تبدیل شده. من زیاد روایت ها و حکایت های کربلا رو بلد نیستم ولی میدونم که هر سالی که می گذره مراجع تقلید و بزرگان دین هم در مورد این حکایت ها بیشتر شک می کنند و این رو به مردم هم گوشزد می کنند ولی کو گوش شنوا....ببینید من نمیگم که اصلا چنین مراسم هایی نباشه یا اصلا عزاداری صورت نگیره ولی میگم که به جای اینکه اینهمه وقت و انرژی و هزینه رو به کار ببربم برای واقعه ی تاریخی که شک برانگیزه می تونیم اینهمه امکانات رو در جهت دیگه ایی و برای هدف خدا پسندانه دیگه ایی صرف کنیم تا کشورمون و پیش ببریم . ما با این کارهامون فقط از ارزش این واقعه کم می کنیم و اونو به وسیله ی مسخرگی تبدیل می کنیم. به طور مثال . مداح های اهل بیبت قضیه طفلان مسلم رو با چنان آب وتاب تعریف می کنند و مردم رو به گریه می ندازند ولی همین مردم می دونن که در همین زمان حال سال ۱۳۸۸چه طفلان مسلم هایی در کشور وجود داره که بجای گریه کردن به دست یاری و کمکشون امید دارن؟بهتر نیست بجای به کار بردن این همه هزینه و امکانات کمی در جهت بهبود هزاران واقعه صدها بار بدتر از واقعه ی عاشورا قدم برداریم . روی سخن من به مسولان و بزرگان این کشور به ظاهر اسلامیه. فکر می کنید خود امام حسین و یاران بزرگوارش خود حضرت زینب آیا راضی به این اصرافها  و کارها هستند؟ دوستان عزیز امیدوارم از نوشته ی من دلگیر نشید و در موردش فکر کنید ببینید ما در جامعه  خودمون چه نقشی داریم در چه جایگاهی هستیم؟ بودیم و خواهیم بود. راستی می بینیم که آقای سید دوباره وبلاگشون رو حذف کردند. حیف شد داستانکهای زیبایی داشتند

موفق باشید و سربلند...

زیبا نوشته ها

زیبا نوشته ی۱.

دختر کوچولو از چند وقت بعد از تولد برادرش پا را تو یک کفش کرده بود که با او تنها باشد.پدر و مادرش زیر بار نمی رفتند چون می ترسیدند او هم مثل بیشتر دخترهای چهار پنج ساله حسودی اش بشود و بلایی سر بچه بیاورد ٬منتها او هیچ نشانه ای از حسادت از خودش بروز نمی داد و با برادرش خیلی مهربان بود ٬دست بردار هم نبود و هر روز که می گذشت بیشتر اصرار می کرد . عاقبت پدر و مادرش کوتاه آمدند و گذاشتند چند دقیقه ای با بچه تنها بماند . دختر کوچولو با خوشحالی رفت توی اتاق نوزاد ودر را بست. لای در کمی باز مانده بود و پدر مادر کنجکاو می توانستد او را ببینند ٬دختر کوچولو آهسته رفت طرف نوزاد و صورتش را چسباند به صورت او و پچ پچ کرد ٬نی نی کوچولو جون ٬به من بگو خدا چه جوریه من داره یادم میره!!

زیبا نوشته ۲.

شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد .... چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید....شاید این رفع بلاست. یک نفر زمزمه کرد ....باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد شیشه پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست ٬عابری خنده کنان می آمد..... تکه ای از آن را برمی داشت مرحمی بر دل تنگم می شد .....اما امشب دیدم .... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید ....از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره کمتر است؟ دل من سخت شکست ولی هیچ کسی هیچ نگفت و نپرسید! چرا؟

زیبا نوشته ۳.

افتاده اگر به خاک دیدی از شاخه جدا شقایقی را٬یا در دل موج سهمناکی طوفان  بشکسته قایقی را٬ای عشق مرا نکرده باور . آن لحظه مرا به خاطر آور ٬گر صبح بهار جای شبنم بر گونه گل تگرگ دیدی٬یا صید به خون کشیده ای را افتاده به دام مرگ دیدی.

ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور ٬هر صبح پس از نیایش حق من از ته دل دعات کردم ٬در قصر بلور کهکشان ها فریاد زنان صدات کردم ٬ای عشق مرا نکرده باور یک لحظه مرا به خاطر آور ....

ودر آخر می خوام به عزیزم و بهترین هدیه خداوند به من بگم که همیشه دوستت دارم بی آنکه در رکود نشستنت باشم

لحظه ای در عشقم  شک نکن که من بی تو یک شعر نیمه تمامم یک نوشته ی پر از غلط یک انسان بی روح 

درضمن من اصلا درسو بیشتر از تو دوست ندارم مطمئن باش. دیگه هم از این فکرها نکن

شیطان

دیروز شیطان را دیدم . درحوالی میدان ٬بساطش را پهن کرده بود ٬فریب می فروخت .مردم دورش جمع شده بودند هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند . توی بساطش همه چیز بود .غرور٬حرص٬دروغ٬خیانت٬تهمت٬جاه طلبی و قدرت . هرکس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی ها تکه ایی از قلبشان را می دادند بعضی پاره ای از روحشان را . بعضی ها ایمانشان را می دادند وبعضی آزادگی شان را. شیطان می خندید و دهانش بوی گند می داد. حالم را بهم می زد . دلم می خواست همه ی نفرتم را توی صورتش تف کنم . انگار ذهنم را خواند . موذیانه خندید وگفت :من کاری با کسی ندارم . فقط گوشه ای بساط پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم . نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد. می بینی آدمها خودشان دور من جمع شده اند . جوابش را ندادم آنوقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت :البته تو با اینها فرق می کنی تو زیرکی و مومن! زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه اند به جای هر چیزی فریب می خورند . از شیطان بدم می آمد حرفهایش اما شیرین بود.گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادات افتاد که لابلای چیزهای دیگر بود . دور از چشم شیطان آن را برداشتم وتوی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم :بگذار یک بار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد بگذار یک بار هم او فریب بخورد . به خانه آمدم و در جعبه کوچک عبادات را باز کردم .... توی آن جز غرور چیزی نبود . جعبه عبادات از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم .دستم را روی قلبم گذاشتم ٬نبود.... فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام . تمام راه را دویدم . تمام راه را لعنتش کردم ٬تمام راه را خدا خدا کردم می خواستم  یقه ی نامردش را بگیرم عبادت دروغی را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم . به میدان که رسیدم شیطان نبود آن وقت نشستم و های های گریه کردم . از ته دل ٬اشکهایم که تمام شد ٬بلند شدم تا بی دلی را با خودم ببرم که صدایی شنیدم صدای قلبم بود....پس همانجا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم . به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .

درها را ببند ٬پنجره ها را هم ٬پرده ها را بکش ٬درز ها را بگیر . روزنه ها را هم. او همیشه آنجا ایستاده است. آن طرف خیابان روبروی خانه ات . تو را می یابد . می روی می آیی. می خوابی و بیدار میشوی. او چشم از تو بر نمی دارد کمین کرده است و منتظر است. منتظر یک لحظه ٬یک فرصت٬تا این در باز بماند و این پنجره نیمه بسته .منتظر است. منتظر یک روزن ٬یک رخنه ٬یک سوراخ می خواهد تند و گستاخ و بی محابا داخل شود و پیش از آنکه بفهمی و با خبر شوی ٬پیش از آنکه کاری کنی جستی بزند و مثل دوال پایی دستش را دور گردنت ببندد و پایش را دور کمرت.می خواهد سوارت شود و آنقدر کوچکت کند آنقدر مچاله که توی مشت او جا شوی . آن وقت تو را توی جیبش می گذارد و می رود این همه یآرزوی اوست . آرزوی شیطان....

یار شفیق...

یک بار نقاش جوانی از یک نقاش بزرگ پاریسی تقاضای راهنمایی کرد.

و او اینطور گفت:ای جوان ٬اگر می خواهی نقاش شوی فراموش نکن که خوردن در درجه اول اهمیت است در درجه دوم هضم آن مهم است ببین اندرونت منظم کار می کند و سوم اینکه یک یار و شفیق خوب داشته باش ....

سلام میگن دیروز تو دانشگاه یه تریبون آزاد ترتیب داده بودند من حوصله شو نداشتم نموندم

امروز تو دانشگاه همه ازش حرف میزدن چپیا صورتشونو سبز کرده بودن و با راستیا مذاکره میکردن

خیلی عجیب بوده که حراست اجازشو داده بوده . ولی تدابیر شدید امنیتی دیده بودن که نمیزاشتن یه

مگس!بدون کارت دانشجویی وارد دانشگاه بشه .. خلاصه جالب بوده که از دانشکده زبان شعر

یاردبستانی و گذاشته بودن و بسیجیا بلند می خوندن و سبزا نگاشون می کردن!....

امروز هم نمیدونیم چه خبر بود که اتوبوس اتوبوس بچه دبستانیا رو می آوردن تو دانشگاه

ما که از بس سخنان گوش نواز استادا رو گوش کرده بودیم یک راست بعد از تموم شدن کلاسها به خوابگاه رفتیم

و فکر کنم یه سه چهار ساعتی خوابیدیم فارغ از هر مرده باد وزنده باد گفتنی!!! البته بابت موضوعی

بسی قلبمون شکسته بود .... آخر هفته ی خوبی رو در کنار خانوادتون  داشته باشید