دل پر
می اندیشم که دیگر هیچگاه به هیچ نیندیشم.
نه به اندیشه و نه به گاه ....هیچگاه.
صلاح وسعادت من است که نیندیشم به هیچ.
آری !نیندیشم به لبخند کودک چهارماهه ی خواهرم
ونه به شغالی که امروز زیر تریلی رفت!
شک نمی کند باران لحظه ایی به باریدن!
کلافه نمی شود کلاغ از این همه پرنده که می پرند!
شک نمی کند مورچه٬به بار و نه به راه خویش
و مار عیال وار ٬سینه خیز می رود خس وخار را بی هیچ گلایه ای!
هر درختی به گونه ای سبز است٬بی که تحقیر کند دیگری را!
لرزش گنجشک نوبال بر شاخه ی خیس از شکایت نیست!
الاغ بر اندام اسب حسادت نمی کند
وماهی یادش هست که ماهی باشد چه در تنگ و چه در دریا....
از لنده به لندن٬
از سیلویاپلات به هات پلات ٬
از زمین به آسمان ٬از چرا به چون....
تندتر ؟آری !تندتر می جوم آذامسم را تا به هیچ نیندیشم!
بی خیال در پیاده رو ها و نمایشگاه ها و استادیوم ها!
چناری که راه می رود !
روح نعنا در هاشور حوالی ذایقه ی هرکسی را که من منظرم!
نمی اندیشم به روح وذایقه!
دیگر به هیچ نمی اندیشم!
صلاح وسعادت من است که نیندیشم به هیچ
کسی زنگ می زند
در آشپزخانه صدای خش خش می آید
نه می اندیشم به خش خش و نه به زنگ
افسانه سرایی نمی کنم
لابد کسی ست و با من کاری دارد
نه می اندیشم به ترس ٬ونه به آفریقای بی پیغمبر
به ایدز
به مرگ ومیر کودکان
به اروپای زن وعطر
به آمریکای چاق! که کشیش هایش در ایام کریسمس٬به همدیگر دستگاه های تن آرا هدیه می دهند
آمریکای هاروارد
آمریکای هارلم
به حق وبه مشت هایی که فرو می روند در دیوار
به حقوق پیرمرد هشتاد ساله ای
که چک سفید می دهد و دختر چهارده ساله ای به بستر می خواهد
به وتو!
اهمیت نمیدهم که این کله ی منفجر شده سر همینگوی است واین کله ی خاکستر گیسهای سیلویای نابغه!
مدالی که تنها بر سینه ی مرگ٬درخشش اش زیباست!
به آسیا!
قاره ی فیلهای کهن و گرسنگی های کهن ادیان بیشمار کهن!
به استرالیا!
ادامه دارد....
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه